سلام
او هم انگار منتظر بود تا سر صحبت باز شود شروع کرد به درد و دل کردن. من فقط حرف هایش را گوش میدادم و افسوس می خوردم.
.................................................
صحبت هایش را اینطور شروع کرد که :
"من چند سال زودتر از سه خواهر دیگرم ازدواج کردم. اوایل زندگی ام با داری نداری شوهرم می ساختم، تا چهار سال بعد که خواهر ازدواج کرد، صاحب خانه شدن، دو خواهر دیگرم هم همینطور، به سال نکشید که صاحب خانه شد، ولی من هنوز بعد از ده سال زندگی با شوهرم نتوانستم صاحب خانه شوم، سه سال پیش یک قطعه زمین خریده، هنوز که هنوز نتوانسته دیوارهای خانه را بالا ببرد، وقتی گله میکنم، در جوابم می گوید دستم خالی ست پول ندارم، به او می گویم برو کار کن،بهانه می اورد و می گوید من هم آدمم، بیشتر از 13 ساعت هم کشش انجام کار ندارم ،نمی توانم. من هم نیاز به تفریح دارم ، و مدام با این حرفهایش بهانه می اورد. مدام باید از حرفهای فامیل و پدر و مادرم زجر بکشم که شوهرم بی عرضه ست، حتی بعد از ده سال عرضه درست کردن یک خانه
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |